جدول جو
جدول جو

معنی تنگ داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

تنگ داشتن(اِ قَ / قِ صِ کَ دَ)
در گرفتاری و سختی قرار دادن. در رنج و مشقت داشتن کسی یا چیزی. در مضیقه و تنگی داشتن.
- به تنگ داشتن، به ستوه آوردن:
بدو گفت ما را چه داری به تنگ
همی تیزی آری بجای درنگ.
فردوسی.
- تنگ داشتن جنگ بر کسی، درمانده و عاجز کردن او را. عرصه را بر دشمن تنگ ساختن:
به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ وبر نهنگ دریابار.
عنصری.
- تنگ داشتن جهان بر کسی، در زجر و سختی قرار دادن. در مشقت و تنگی نگه داشتن. آزار دادن. به ستوه آوردن:
جهان تنگ دارند بر زیردست
بر ایشان شودخوار، یزدان پرست.
فردوسی.
- تنگ داشتن خورش بر کسی، در سختی معیشت قرار دادن وی را:
بر او بر خورشها مدارید تنگ
مدارید کین و مسازید جنگ.
فردوسی.
- تنگ داشتن دل از کسی (به چیزی) ، غمگین و اندوهناک شدن از کسی (به چیزی). آزرده خاطر بودن از کسی (به چیزی) :
سپه خواست کاندیشۀ جنگ داشت
ز رستم بدانگونه دل تنگ داشت.
فردوسی.
شما دل به رفتن مدارید تنگ
گر از چینیان لشکر آید به جنگ.
فردوسی.
رجوع به دلتنگ شود.
- تنگ داشتن عرصه، تنگ داشتن میدان. دشوار و سخت گردانیدن کارزار بر کسی. راه گریز بستن بر کسی. در مضیقه قرار دادن کسی را:
گر اجل پیش آید از شادی معلق می زند
عرصه بر خصم تو از بس تنگ دارد روزگار.
اثر (از آنندراج).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تنگ داشتن((~. تَ))
بر کسی سخت گرفتن
تصویری از تنگ داشتن
تصویر تنگ داشتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب داشتن
تصویر تاب داشتن
پیچیدگی داشتن، دارای پیچ و خم بودن
طاقت داشتن، بردباری داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
چنگال داشتن. دارای چنگ بودن. کنایه است از نیرو داشتن:
چنگ باز هوا ندارد کبک
دل شیر عرین ندارد رنگ.
مسعودسعد.
، چنگ داشتن از چیزی، دست بازداشتن از آن:
بنادانی ز گوهر داشتم چنگ
کنون میبایدم بر دل (سر) زدن سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ دَ)
دارای زنگ و تیرگی بودن:
دلت گر ز بی طاعتی زنگ دارد
هلا! بآتش علم و طاعت گذارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ بَ گِ رِ / رَ تَ)
دارای رنگ بودن:
از آن عاشق به آتشهای رنگارنگ می سوزد
که آن روی لطیف از هر نگه رنگی دگر دارد.
صائب (از آنندراج).
، بهره و نصیب داشتن از چیزی. رنگ جستن. (آنندراج). رجوع به رنگ ذیل معنی بهره و نصیب شود:
مرا دل ده که من سنگی ندارم
ز تو جز خون دل رنگی ندارم.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
ز خون ما نگردد تیغ رنگین
سلیم از ما کسی رنگی ندارد.
محمدقلی سلیم (از بهار عجم).
ز عشق رنگ نداری به دوست رو منما
سرشک اگر ز رخت رنگ کهربا نگرفت.
کلیم (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(غَ خوَرْ / خُرْ دَ)
عار داشتن. (فرهنگ فارسی معین). تذمم. استنکاف. نکف. فخر. (از تاج المصادر بیهقی) :
تو را ننگ باید همی داشتن
به خیره همی چون کنی افتخار؟
ناصرخسرو.
ننگ دارم که شوم کرکس طبع
کز خرد نام همای است مرا.
خاقانی.
- ننگ داشتن از صفتی (کاری) ، از آن عار داشتن و آن را دون شأن و مغایر حیثیت خود شمردن و موجب سرشکستگی خود دانستن و از آن سر باززدن:
گواژه که هستش سرانجام جنگ
یکی خوی زشت است از او دار ننگ.
بوشکور.
از این ننگ دارد خردمند مرد
تو گرد در ناسپاسی مگرد.
فردوسی.
ابر و دریا سخی بوند به طبع
دستش از هر دو ننگ دارد و عار.
فرخی.
همی گفت از آنسان سپاهی به جنگ
ز یک تن گریزان ندارید ننگ.
اسدی.
وینچنین چیز دیو باشد و من
از چنین دیو ننگ دارم ننگ.
ناصرخسرو.
ننگ دار از آنکه همچون جاهلان بر طمع مال
بر مدیح شاه یا میری قلم را تر کنی.
ناصرخسرو.
چونکه دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و شل ّ و کور و لنگ.
مولوی.
به فتراک پاکان فروریز چنگ
که عارف ندارد ز دریوزه ننگ.
سعدی.
بگو ننگ از او در قیامت مدار
که این را به جنت برند آن به نار.
سعدی.
امثال تواز صحبت ما ننگ ندارند
جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری.
سعدی.
کسی ننگ دارد ز آموختن
که از ننگ نادانی آگاه نیست.
رافعی.
، شرم داشتن. خجل و شرمنده بودن. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، خوار و حقیر بودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنه داشتن
تصویر گنه داشتن
گناه داشتن: اگر چه نداری گنه نزد شاه چنان باش پیشش که مرد گناه
فرهنگ لغت هوشیار
عار داشتن: ... تا اگر خویشاوند و همسایه درویش داری از ایشان ننگ نداری، خجل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنگ داشتن
تصویر هنگ داشتن
آهنگ کردن قصدکردن: (دل ستانی را لفظ تو همی سازد ساز جان ربایی را تیغ تو همی دارد هنگ. (مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تری داشتن
تصویر تری داشتن
رطوبتی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنا داشتن
تصویر تمنا داشتن
یوبه داشتن یاسگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفر داشتن
تصویر تنفر داشتن
آژیغیدن بیزار بودن شمانیدن نفرت داشتن بیزار بودن کراهت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
طاقت داشتن تحمل داشتن، در رنج بودن درد داشتن، یا تاب داشتن چشم کسی. کمی حول (کجی) در چشم او بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه داشتن
تصویر تبه داشتن
باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منت داشتن
تصویر منت داشتن
((~. تَ))
مرهون احساس کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب داشتن
تصویر تاب داشتن
((تَ))
طاقت داشتن، تحمل داشتن، در رنج بودن، درد داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ننگ داشتن
تصویر ننگ داشتن
((~. تَ))
شرم داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ننگ داشتن
تصویر ننگ داشتن
عار داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
Throb
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنفر داشتن
تصویر تنفر داشتن
Dislike
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
Hold, Keep, Retain, Withhold
دیکشنری فارسی به انگلیسی
قبول داشتن، اعتراف کردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
trzymać, zatrzymywać, wstrzymywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
pulsować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
держать , удерживать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنفر داشتن
تصویر تنفر داشتن
ненавидіти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
пульсувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
sostener, mantener, retener
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
pochen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنفر داشتن
تصویر تنفر داشتن
verabscheuen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنفر داشتن
تصویر تنفر داشتن
не любить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
пульсировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
segurar, manter, reter
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تنفر داشتن
تصویر تنفر داشتن
nie lubić
دیکشنری فارسی به لهستانی